خلاصه کتاب انسان خداگونه اثر یووال نوح هراری

بفرست برای دوستت
Telegram
WhatsApp
خلاصه کتاب انسان خداگونه | دیتایاد

فهرست مطالب

در خلاصه کتاب انسان خداگونه (Homo Deus: A Brief History of Tomorrow) شما با دیدگاه‌های مختلفی در مورد انسان آشنا خواهید شد. این کتاب در واقع شرحی مختصر از آینده انسان را روایت می‌کند و در ادامه کتاب انسان خردمند از یووال نوح هراری آمده است. نویسنده در کتاب انسان خردمند نشان داد که از کجا آمده‌ایم و در کتاب انسان خداگونه نشان می‌دهد که به کجا می‌رویم.

با ظهور انسان‌ها و استعداد، هوشیاری و افکار انسان خردمند (هومو سپین ها)  حکومت بشریت بر زمین آغاز شد. دین و فلسفه اومانیستی (انسان‌گرایی) تمام تلاش خودشان رو برای به وجود آوردن این سلطنت انجام دادند و انسان را در مرکز خلقت و اندیشه قرار دادند.

در واقع با پیشرفت سریع علم و فناوری، کامپیوترها و هوش مصنوعی به نظر می‌رسد کمتر چیزی می‌تواند مانع ما بشود. اما آیا ممکن است که با دست‌های خودمان در حال کندن گور خودمان باشیم؟

خلاصه کتاب انسان خداگونه مختصری از صعود انسان‌ها و مبحث برتری انسان را توضیح می‌دهد. در این خلاصه کتاب شما متوجه می‌شوید که چه چیزی موجب حکومت ما بر این سیاره شده و چرا فکر می‌کنیم که خاص هستیم؟ شما همچنین به آینده نگاه می‌کنید و می‌بینید چه چیزی تاج و تخت ما را تهدید می‌کند و حتی ممکن است باعث سقوط بشریت بشود.

 

خلاصه کتاب انسان خداگونه

آنچه در این خلاصه کتاب در سایت دیتایاد یاد می‌گیرید:

  • چگونه دانشمندان برای موش‌ها تصمیم می‌گیرند؟
  • چگونه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برتری انسان را نشان می‌دهد؟
  • چرا لیبرالیسم و ملی‌گرایی دین محسوب می‌شوند؟

 

چه قله‌هایی را فتح می‌کنیم! جاه‌طلبی انسان هر روز تغییر می‌کند

برای بشر، پیشرفت و نوآوری مورد جدیدی نیست. ما به دنبال رسیدن به ستاره‌ها بودیم و به ماه رسیدیم. ما راه‌هایی را برای مقابله با قحطی، بیماری و اثرات جنگ توسعه دادیم. اما همان‌طور که پیشرفت می‌کنیم، آرمان‌هایمان نیز باید مطابقت پیدا کنند.

بررسی کنیم ببینیم چقدر پیشرفت کرده‌ایم.

حال ما می‌توانیم گسترش قحطی و بیماری را کنترل کنیم؛ فاجعه‌هایی که انسان‌های زیادی را به کشتن داده‌اند.

به‌عنوان‌مثال بین سال‌های 1692 تا 1694، قحطی باعث کشته شدن 15 درصد از جمعیت فرانسه (حدود 2.5 میلیون نفر) شد. همچنین  طاعون سیاه در دهه 1330 حدود 75 تا 200 میلیون نفر را در اوراسیا به سمت مرگ فرستاد. حدوداً یک‌چهارم جمعیت آن زمان.

اما امروزه به قسمت عظیمی از قحطی و بیماری غلبه کرده‌ایم. در واقع احتمال مرگ یک انسان بر اثر چاقی بیشتر از  احتمال مرگش بر اثر گرسنگی است. در سال 2010، 3 میلیون نفر جان خود را بر اثر چاقی از دست دادند. درصورتی‌که این تعداد برای قحطی و سو تغذیه فقط یک‌سوم است.

ما به‌گونه‌ای پیشرفته شده‌ایم که مقیاسمان برای فاجعه عوض شده است. به‌عنوان‌مثال بحران ابولا که به‌عنوان یک اپیدمی جدی امروزی شناخته می‌شود، تنها جان 11 هزار نفر را گرفته است.

این مسئله در رابطه با جنگ نیز صدق می‌کند. جنگ یک حادثه استثنایی است نه یک واقعیت ثابت.

احتمال مرگ یک انسان بر اثر دیابت (1.5 میلیون نفر در 2012)  بیشتر از احتمال مرگش در جنگ (120 هزار نفر در سال 2012) است.

آیا این مهم است؟ خب این بدان معناست که به‌عنوان یک گونه، انسان می‌تواند اهداف خود را تنظیم کند. ما می‌توانیم به سمت زندگی طولانی تر یا شادتر و قوی‌تر قدم برداریم.

ما در حال قدم برداشتن به آن سمت هستیم. پزشکی قرن بیستم امید به زندگی ما را تقریباً 2 برابر کرده است. حتی بعضی از مردم فکر می‌کنند که جاودانگی نیز ممکن است. همچنین احساس می‌کنیم می‌توانیم شادتر زندگی کنیم؛ به این دلیل که بر اساس یک نظرسنجی در سال 2013 در مورد مصرف مواد مخدر، بیش از 17 میلیون آمریکایی گفته‌اند اکستازی مصرف می‌کنند.

همچنین به وسیله تکنولوژی توانسته‌ایم به بدن‌هایمان قدرت ببخشیم. حال بیماران فلج شده تنها با فکرشان دست‌های مصنوعی‌شان را کنترل می‌کنند.

ولی این فقط یک شروع است. می‌توانیم فراتر نیز برویم.

 

انسان‌ها بر حیوانات غلبه کردند و این را از طریق همکاری جمعی به دست آوردند

بدون شک انسان‌ها موفق‌ترین موجودات جهان هستند. اما آیا قادر خواهیم بود این موفقیت را ادامه دهیم؟

اگر بخواهیم بدانیم که به کجا می‌رویم، نیاز داریم بدانیم از کجا آمده‌ایم. دلیل قدرتمندی ما چیست؟

از زمانی که  دیگر شکارچی – گردآورنده نبوده‌ایم، بر تمام حیوانات دیگر برتری یافتیم. تقریباً 12 هزار سال پیش، در همان زمانی که به کشاورزی روی آوردیم، شروع به اهلی‌سازی دام‌ها نیز کردیم.

در حال حاضر، بیش از 90 درصد حیوانات بزرگ رام شده‌اند. مشکل رام کردن حیوانات در زجر کشیدنشان است. برای مثال ماده خوک‌ها در قفس‌های بارداری محدود می‌شوند که به‌سختی می‌توانند حرکت کنند و وقتی بدنشان دیگر توانی ندارد کشته می‌شوند. به طور حیرت‌انگیزی بیشتر مردم با این قضیه مشکلی ندارند؛ زیرا خواسته ما برای گوشت ارزان و فراوان را برآورده می‌کند.

ولی چه چیزی ما را آن‌قدر خاص می‌کند که فکر می‌کنیم می‌توانیم از حیوانات بهره‌کشی کنیم؟

از این جنبه به قضیه نگاه کنید: ما از لحاظ متافیزیکی با بقیه حیوانات زیاد متفاوت نیستیم .

  کاربرد ریاضی در هوش مصنوعی چیست؟ + ریاضیات هوش مصنوعی

ما دوست داریم تصور کنیم که به دلیل داشتن «روح انسانی» متفاوت هستیم. یکتا پرستان ادعا می‌کنند ما به دلیل داشتن این «روح» منحصر به فرد هستیم. اما هیچ شواهدی مبنی بر وجود «روح» که ما را از سایر حیوانات متمایز می‌کند وجود ندارد.

شاید به این فکر کنید که حیوانات دارای آگاهی کمتری هستند؟  همچنان هم نمی‌دانیم که آگاهی انسان با آگاهی حیوان متفاوت است یا خیر. در واقع، علم مدرن هنوز نمی‌تواند توضیح بدهد آگاهی چیست!

ممکن است فتح جهانی ما به شکلی دیگر هم قابل انجام باشد. بیایید به قدرت همکاری بین ما در مقیاس بزرگ نگاه کنیم. به عنوان مثال در انتخابات اخیر آمریکا، نزدیک به 40 میلیون نفر موفق به حضور و رأی‌گیری در یک روز مشخص شدند، به قوانین پایبند شدند و به نتایج آن احترام گذاشتند.

 

دین به ما داستان‌هایی را ارائه کرده است که مسائل اخلاقی را در بر می‌گیرند

همکاری به ما شوری برای رقابت داد. اما چه چیزی ما را مجاب به این همکاری کرد؟ این تمایل به همکاری در روایات مشترکمان نمایان می‌شود. وقتی داستان‌هایمان را به اشتراک می‌گذاریم، ارزش‌هایمان را نیز به اشتراک می‌گذاریم.

اواخر قرن دوازدهم میلادی را در نظر بگیرید، پادشاهان اروپایی برای جنگ‌های صلیبی سوم متحد شدند. هدفشان چه بود؟ بازپس‌گیری اورشلیم (بیت‌المقدس). مردم اروپا با یکدیگر برای این جنگ متحد شدند. حتی فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها که با یکدیگر در جنگ بودند نیز برای این اتحاد، جنگ خود را متوقف کردند. چه چیزی این کار را ممکن ساخت؟ ساده است؛ آنها به همان داستان مذهبی کاتولیک اعتقاد داشتند و به همین دلیل، فکر می‌کردند برای این کار رستگاری ابدی نصیبشان خواهد شد.

داستان‌های مذهبی امروزه نیز همان قدر قدرتمند هستند، اما به شکلی جالب تغیر یافته‌اند.

چون پاپ گفته است دیگر کسی با شما برای کشورگشایی همراه نخواهد شد. شما به این دلیل مسخره می‌شوید. اما این دلیل بر این نیست که دیگر دینی نداریم. فقط شکلی تازه به خود گرفته است.

مجدداً یک نگاه به مسائل اساسی کنیم. دین و مذهب چیست؟ برای شروع بگوییم دین خرافه نیست. دین در مورد باور به موجودات فراطبیعی نیست. دین، باور به مجموعه‌ای از قوانین است که بر خلاف اعمال انسان می‌باشد.

بنابراین می‌توان گفت لیبرال‌ها یا ملی گرایان همان قدر مذهبی هستند که مسیحیان یا مسلمانان هستند. آنها هم قوانین اخلاقی دارند که برابر قوانین طبیعت است. این قوانین توسط خدا داده نشده‌اند، اما آدمیان نیز آن را ایجاد نکرده‌اند. بنابراین، آنها نیز مذهبی هستند.

هنوز ما به دین نیاز داریم. علم نمی‌تواند به همه چیز پاسخ دهد، و در مورد معضلات اخلاقی کاملاً ناتوان است.

فرض کنید می‌خواهید سدی بسازید. این سد می‌تواند برای هزاران نفر انرژی فراهم کند، اما ساخت آن باعث رانده شدن خانواده‌های بسیاری می‌شود. علم می‌تواند به شما بگوید چگونه سد را کارآمد بسازید؛ اما به این پرسش اخلاقی که آیا سد باید ساخته شود یا آن خانواده‌ها زجر بکشند پاسخ نخواهد داد.

برای جواب به این چنین سؤالاتی ما نیاز به یک سری قوانین اخلاقی داریم. پس ما همچنان به دین نیاز داریم.

 

مدرنیته دورانی جدید برای شکل دادن به زندگی‌هایمان ایجاد کرده است. اما آیا معنا گم شده است؟

سرعت تغیر در دنیای امروزی بسیار سریع است. ما تقریباً به راحتی می‌توانیم زندگی خود را بهبود ببخشیم. اما آیا در این روند چیزی را از دست داده‌ایم؟

در دوران مدرن، با رد معنا، قدرت را به دست آورده‌ایم.

در گذشته، ما به وجود موجودات الهی و اینکه دنیا بر اساس یک طرح کلی می‌چرخد، ایمان داشتیم. این «نمایشنامه» به زندگی معنا می‌بخشید، اما قدرت ما برای عمل به شدت محدود بود. به همین دلیل، ما پذیرفتیم که فاجعه‌هایی مانند قحطی به دلیل اراده خداوند رخ می‌دهند. به جای این که دنبال دلیل و رفع مشکل بگردیم، تنها واکنشمان دعا کردن بود.

اکنون ما این ایده که «نمایشنامه» وجود دارد را قبول نداریم. ما می‌دانیم که قحطی به دلیل یک سری از اتفاقات مرتبط و قابل‌اندازه‌گیری رخ می‌دهد.

ما قدرتمند شده‌ایم و می‌توانیم نمایشنامه‌های خود را بنویسیم. اگر بخواهیم، می‌توانیم بر روی تکنولوژی‌هایی که از قحطی جلوگیری می‌کنند سرمایه‌گذاری کنیم.

با این حال، پیامد اجتماعی‌ای وجود دارد؛ جامعه مدرن بر اساس رشدی بی‌پایان استوار شده است.

برای مثال، تحقیقات حمایت شده می‌توانند جامعه را بهبود بخشند. فرض کنید یک شرکت بخواهد کود جدیدی را تولید کند. برای تحقیق، شرکت نیاز به سرمایه دارد و بانک تنها در صورتی کمک می‌کند که در بلندمدت سودی کسب کند.

برای اینکه این باور درست باشد، اقتصاد باید با رشد ادامه دهد. اگر تعداد کافی از مردم کود جدید را نخرند، بانکداران از خود می‌پرسند که چگونه می‌توانند بازگشت سرمایه‌شان را تضمین کنند؟

این مبنای قدرت بشر در دنیای مدرن است: رشد پایدار و پیشرفت‌های فناورانه پس از آن.

ما در لحظه پیام‌ها را به سراسر جهان ارسال می‌کنیم. در گذشته، این تنها قدرت خدایان بود! اکنون می‌توانیم مرگ را نیز شکست دهیم. اگر بخواهید، می‌توانید دی‌ان‌ای خود را با قیمت 100 دلار توالی کنید و از این اطلاعات ژنتیکی برای پیشگیری و درمان بیماری‌ها استفاده کنید و بیشتر زندگی کنید.

  آشنایی با شبکه عصبی

اما این سؤال به وجود می‌آید که واقعاً چه چیزی به دست آورده‌ایم؟ آیا در این دنباله قدرت‌طلبی، مفهوم و معنا را از دست داده‌ایم؟

 

جوامع لیبرال، معنا را از تجربه انسانی به دست می‌آورند، نه خدا

پس از از بین بردن کتب الهی، اکنون از کجا معنا را به دست میاوریم؟

امروزه، تجربه انسانی، به دنیا ارزشی عمیق می‌بخشد. این معنا به عنوان انسان‌گرایی شناخته می‌شود که در واقع دین غالب در جامعه مدرن است.

انسان‌گرایی درباره انسان است. در واقع، برای یافتن معنا باید به «درون خودمان» مراجعه کنیم.

به عنوان‌ نتیجه‌ای از این دیدگاه، در جامعه تجربه فردی به عنوان پایه‌ای برای اختیار در نظر گرفته می‌شود. چه کسی تصمیم‌گیری در انتخابات را بر عهده دارد؟ رأی‌دهنده و زیبایی کجا پیدا می‌شود؟ در نگاه بیننده، البته.

انسان‌گرایی انواع مختلفی دارد. به این دلیل که هیچ نسخه‌ای راه‌حل جامعی برای همه مسائل ندارد.

در مثالی که ذکر شد، اگر از شما سؤال شود که آیا حاضرید برای کشورتان بجنگید؟ ملی‌گرایان به این سؤال پاسخ مثبت می‌دهند. این به خاطر این است که آنها ارزش زندگی شهروندان خود را بیشتر از ارزش زندگی خارجی‌ها قرار می‌دهند. درمورد این سؤال که آیا باید از ثروتمندان برای تأمین نیازهای گرسنگان استفاده کرد چطور؟ سوسیالیست‌ها با این قضیه موافق‌اند زیرا ارزش گروهی را بیشتر از ارزش فردی می‌بینند.

از سوی دیگر لیبرال‌ها به هر دو سال پاسخ منفی می‌دهند. زیرا آنها ادعا می‌کنند تجربیات انسانی همه افراد به یک اندازه ارزشمند است. در حال حاضر لیبرال‌ها گونه‌ای از انسان‌گرایان هستند که بر جامعه مدرن غالب هستند.

از اوایل دهه 1970 لیبرالیسم از شمال غربی اروپا و آمریکا به سراسر جهان گسترش یافت. اول به آسیا و آمریکای لاتین و پس از فروپاشی شوروی در سال 1991 به اروپای شرقی.

در واقع هیچ جایگزین واقعی‌ای برای عقیده لیبرالیسم وجود ندارد. ما در محدوده پارامترهای آن عمل می‌کنیم. در واقع حتی جنبش‌های به نظر نوآورانه، تنها ترویج بیشتر لیبرالیسم هستند.

جنبش اشغال وال‌استریت را در نظر بگیرید. معترضان در مورد کنترل بازار توسط تعدادی ثروتمند اعتراض داشتند. آنها خواستار بازاری واقعاً آزاد بودند. این تنها لیبرالیسم با نامی دیگر است.

اما در مواجهه با تکنولوژی‌های جدید، آیا لیبرالیسم قادر خواهد بود زنده بماند؟

 

علم نوین لیبرالیسم را تهدید می‌کند

پس ما فهمیدیم که لیبرالیسم بر پایه ارزشمندی تجربیات انسانی و آزادی فردی پایه گذاری شده است. اما چه قدر در مورد خودمان می‌دانیم؟ علم مدرن می‌گوید بسیار کم می‌دانیم. چیزی که می‌دانیم به سختی از اصل لیبرالیسم پیروی می‌کند.

برای شروع، اختیار توهم محض است.

لیبرالیسم به اختیار وابسته است. این ایده که سرنوشت افراد از قبل تعیین نشده و آنها حق انتخاب دارند. به همین دلیل است که انتخاب اشخاص (مانند رأی دادن) مهم در نظر گرفته می‌شود.

به هر حال، طبق علم عصب شناسی، تصمیمات یک سری روند بیوشیمیایی در مغز هستند.

این ها توسط آزمایش «موش‌های رباتیک» تأیید شده‌اند. وقتی به الکترودهایی که در مغز موش‌ها کار گذاشته بودیم سیگنال می‌فرستادیم، می‌توانستیم به جای آنها تصمیم بگیریم. می‌توانستیم به آنها بگوییم به چپ بپیچند یا به راست، یا حتی از ارتفاع‌هایی بپرند که در حالت عادی نمی‌پرند.

درضمن چیزی به اسم «خود حقیقی» وجود ندارد. این ایده‌‌ای کلیدی در لیبرالیسم است: این عقیده‌ که درون هر یکمان یک شخص وجود دارد. روان‌شناسی مدرن این ایده را یک توهم می‌داند.

در مغز ما دو نیمکره وجود دارد، راست و چپ که توسط یک کابل نورونی به هم وصل شده‌اند. برای یادگیری کارکرد هر یک، روان‌شناسان بر روی افرادی که ارتباط بین دو نیمکره مغزشان قوی‌تر شده بود مطالعه کردند. مشخص شد که دو نیمکره وظایف کاملاً متفاوتی دارند.

طی یک آزمایشی که انجام شد، به نیمکره راست یک بیمار عکس پورنوگرافی نشان داده شد. به این شکل که عکس فقط توسط چشم سمت چپ بیمار قابل دیدن بود، چون نیمکره راست مسئول سیگنال‌های چشم‌چپ است و بالعکس.

نکته جالب اینجا است. وقتی عکس به بیمار نشان داده شد، بیمار خجالت‌زده شد. وقتی دلیلش پرسیده شد، خندید و هیچ ایده‌ای نداشت.

چون نیمکره چپ که مسئول تفاسیر منطقی است، تصویر را ندیده و دلیلی منطقی برای توجیه رفتارش نداشت.

در نهایت، بیمار یک دلیل منطقی برای خنده‌اش پیدا کرد، او گفت دستگاهی که در اتاق بود و توسط نیمکره چپش دیده شده بود، خنده‌دار به نظر می‌رسید. به طور شگفت‌آوری، این اتفاق برای همه ما در همه مواقع رخ می‌دهد. نیمکره چپ ما بی‌وقفه دنبال منطقی کردن اطلاعات و داستان‌های ناکامل است.

 

یک روزی الگوریتم ها و تکنولوژی ها بر زندگی ما حاکم خواهند شد.

علم مدرن لیبرالیسم و فلسفه‌اش را متزلزل میکند. اما ما انسان ها با تهدیدی قابل لمس رو به رو هستیم: تکنولوژی.

  یادگیری عمیق (Deep Learning) چیست و چطور کار می کند؟

الگوریتم ها روزانه جای انسان ها را میگیرند. به این دلیل که ما نیاز داریم کار ها سریع، کارآمد و قابل اعتماد تر پیش بروند. به همین دلیل الگوریتم های کامپیوتری روزانه بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرند. زمانی یک شرکت توسط حسابدار، و حال توسط یک میکروچیپ کنترل میشود.

همانطور که بیشتر و بیشتر الگوریتم می‌سازیم، باید بگوییم که وظایف انسانی بیشتری را در بر می‌گیرند.

چه برایمان می‌ماند؟ آیا کاری هست که بتوانیم بهتر از الگوریتم ها انجام بدهیم؟

مثال مشهور هنر است. از قرار معلوم، هنر همیشه برای انسان خواهد ماند.اما، درواقع، الگوریتم ها هم اکنون نیز هنر را تهیه میکنند.

الگوریتم موسیقی EMI دیوید کوپ را در نظر بگیرید. کوپ استاد دانشگاه کالیفرنیا در رشته موسیقی است. برنامه موسیقی او بقدری خوب است که وقتی موسیقی باخ مانند آن توسط عاشقان موسیقی شنیده شد، آنها تفاوتش را نمی‌توانستد تشخیص دهند.

با گذر زمان تکنولوژی تصمیمات بیشتری برای ما میگیرد. در واقع تکنولوژی هم اکنون نیز با اطلاعات بدنمان برای ما تصمیم میگیرند.

یک نگاه به آزمایشی که دانشگاه یل در سال 2011 انجام داد بیاندازیم. محققان یک «پانکراس مصنوعی» را برای بیماران دیابت با موفقیت آزمایش کردند. یک پمپ به شکم بیمار متصل بود که هر گاه حسگر هایش سطح خطرناکی از قند خون را تشخیص میدادند، انسولین یا گلوکاگون را به بیمار تزریق میکردند. بیمار نقش فعالی در این فرایند نداشت.

یا در نظر بگیرید الگوریتم ها چگونه در به اشتراک گذاری اطلاعات با یکدیگر تاثیر میگذارند. به اطلاعاتی که در فیسبوک به انتشار میگذارید فکر کنید: به چه چیزی فکر میکنید، چه چیزی را دوست دارید، کی را دوست دارید،کجا بوده‌اید. هر چه اطلاعات بیشتری به اشتراک بگذاریم، فیسبوک بیشتر ما را می‌شناسد.

یویو، کوسینسکی و استیول در سال 2015 به این موضوع پرداختند. آنها فهمیدند بر اساس 300 لایک یک الگوریتم فیسبوک پاسخ های یک شخص به پرسشنامه شخصیتی را بهتر از همسر آن شخص پیشبینی میکند.

 

قدرت روزافزون الگوریتم ها تهدیدی برای ما، حاکمان این سیاره است.

همانطور که الگوریتم ها قدرتمندتر می‌شوند، با یک چالش رو به رو هستیم: با آنها مقابله کنیم یا به آنها اجازه دهیم پیشرفت کنیم؟ قدرت روزافزون الگوریتم ها تهدیدی برای ما، حاکمان این سیاره است. ما به یک برنامه نیاز داریم. اما چه برنامه‌ای؟

یکی از ایده ها این است که با تکنولوژی ادغام شویم تا با آن همگام شویم. این ایده تکنو-انسان‌گرایی نام دارد.با ادغام با تکنولوژی، میتوانیم با قدرت الگوریتم ها همگام شویم.

در حال حاضر این اتفاق در حال رخ دادن است. ارتش آمریکا در حال توسعه یک کلاه تمرکز است. این کلاه سیگنال های الکتریکی‌ای به بخش های خاصی از مغز می فرستد که به سربازان کمک میکند در بازه های طولانی بهتر تمرکز کنند. این باعث می‌شود که سربازان خاص مانند تک تیراندازان یا اپراتورهای پهباد مثل الگوریتم ها قابل اعتماد باشند.

نوع بهبود های فناورانه موجود شکل و شمایل خود را بر اساس نیازهای سیاسی و اقتصادی ما شکل می‌دهند. کلاه تمرکز به دلیل کاربرد های نظامی واضح، پشتیبانی مالی دریافت می‌کند.

اما معایبی هم وجود دارد. اگر فقط در زمینه اقتصادی سرمایه گذاری کنیم، ممکن است انسان هایی سنگ دل شویم. در پایان همدلی و همدردی چه سود اقتصادی‌ای برای ما دارد؟

نظریه جدید دیگری نیز وجود دارد که می‌گوید باید به الگوریتم ها اجازه دهیم که کار خود را انجام دهند. این نظریه داده باوری نام دارد. داده باوری میگوید که هرچیزی که وجود دارد یا دیتا است یا یک سیستم پردازنده دیتا یا الگوریتم. اهمیتی ندارد که موقعیت خورشید است یا نظریه سیاسی یک فرد یا حتی قلب شکسته یک عاشق، همه‌شان داده هستند.

در واقع انسان ها نیز مانند کامپیوتر یا گوگل یک سیستم پردازش داده هستند. ما داده های دریافت شده را پردازش می کنیم و از آن برای تصمیم گیری استفاده میکنیم. خریدمان به عواملی مانند گرسنگی، آب و هوا، زمان و یا عوامل دیگر وابسته است.

داده باوری تاریخ را به عنوان یک فرایندی جهت ساخت یک پردازشگر بهتر میداند. به نظر داده باورها وظیفه ما به عنوان انسان ساختن الگوریتم های پردازش بهتر است.

این موضوع ما را با سوالی بزرگتر رو به رو میکند: چه اتفاقی می‌افتد وقتی الگوریتم ها بهتر از ما سیستم های پردازش داده می سازند؟ آیا به زودی باید آماده باشیم تا حکمرانی خود را واگذار کنیم؟ این فکر ناراحت کننده‌ای است.

 

خلاصه نهایی کتاب انسان خداگونه

ایده‌ی کلیدی در این کتاب

جهان ما در حال تغیر است و به تغیر ادامه میدهد. تاریخ ما به عنوان یک گونه بر پایه تغیر و پیشرفت بنا شده است. با درک بهتر از گذشته و اینکه به چه چیز تبدیل شده‌ایم، میتوانیم با اطمینان بگوییم که در آینده کجا خواهیم بود.

توصیه های عملی

مقدار وابستگی خود به دستکاه های دیجیتال را بسنجید. یک روز را بدون گوشی سپری کنید. آیا همچنان الگوریتم ها اختیار را از شما می‌گیرند؟

 

 

 

Rating 3.84 from 19 votes

لینک دانلود کتاب

آموزش پیشنهادی و مکمل

آموزش ریاضیات هوش مصنوعی

این مطالب را هم مشاهده کنید

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سبد خرید

25% تا %40 تخفیف برای تمام دوره های آموزشی

برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
×